ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

باغ سیب

بە نام خداوند بخشندە مهربان

باغ سیب:

بعد از چند روز وقتی از میانه باغ میگذرم، تصویری غریب میبیم، از درختانی آشنا که حال گرچه همانند دیروز با وزش باد میرقصند اما با حالتی دگر، حال گویی چشمانشان را بسته باشند من را از پشت پلکهای بسته نگاه میکنند.
و چه عجب حس غریبی است وقتی پس از چیدن آخرین سیب، درخت آسوده و گویی فراغ بال شود. حس سبکی خود را به تو هم می دهد و آخرین سیب های بجا مانده نیز همراه با پر رنگ تر کردن خود و خوش طعم شدنشان و سنگینی وزن کوچشان بر آن زینی که سوار بر آن ساقه ها را به پایین دست میکشانند در پی چیده شدن برای اجابت آخرین وظیفه خود هستند تورا به سوی خود میکشانند. و چه زیباست که با مرگ و چیده شدن آخرین میوه ها در واقع تولدی نو از دل آن برخواهد آمد و چه عجب زیبا جاودانگی.
دیدن وزش باد و فراغ بالی درختان پس از پایان کار و سوار بر می نی بوس را تنها می شود در چشمان کارگران خسته دید و در دل حس کرد. حس جا گذاشتن همه آن چیزی که در آن چند روز بوده اند و جا گذاشته اند. حال از پوسته تخم مرغ صبحانه تا خاکستر چوب های سوخته زیر کتری های کوچک و بزرگ وقت نهار.
امروز در کنار آغا سعید نشسته بودم پیرمردی خوش چهره با گیسوان سفید همچون درفش صلح به مانند عمری که حال سپری میکند. خیلی اتفاقی از پدرش حرف های به میان آمد پدری که خود حال زیر خروارها خروار خاک خود نیز به خاک تبدیل شده است. بعد از آن هرچه به ریش و سیبیل های تازه تراشیده شده اش که میخواستند دوباره سر بیرون بززنند نگاه میکردم و یاد پدرش را در ذهن میگردانند متوجه شدم اگر هزاران سال هم از عمرش سپری شود و گیسوانش از آنچه هست سپیدتر گردد باز هم کودکیست در ذهن من که محتاج پدرش است. مانند آن پیر عقابی که در هنگام مرگ از خود می پرسد:
''گیان به روی کوی ده فری روون نییه بووم تو بلی بچته وه لای باوه هه لوم؟'' (کوردی)
این همه در حالی بود که خود حال پسرانی دارد که صاحب منزلند و همسر. در این لحظه با خود اندیشیدم که آیا این همان جاودانگی وعده داده شده از طرف خداوند نیست؟ و نبود؟ چیزی که در همه این سالها در لحظه لحظه های عمرم در جلوی چشمانم به وقوع می پیوست نبود؟ ابدیت در دمیدن روح خود در قالب فرزند؟ مردن برای اجازه تولدی دیگر؟ با خود می پرسیدم چه می شد اگر تمامی میوه ها آنقدر قدرت و اختیار داشتند که مغرورانه از بالای ساقه های درخت با تواضع و خوشحالی در پی مرگ فرود نمی رفتند و تا ابد بر شاخه ها باقی می ماندند؟ جوابش برای من تنها مرگ تمامی میوه های بود که در پشت سر آن ها در حال آمدن اند. این لحظه ای بود که خود را در کالبد فرشته مرگی دیدم بر دانه دانه سیب های درختان آن باغ بزرگ که با کشیدن و مرگ آنان درواقع خدا را به تصویر میکشم.
حرفهای زیادی در دل دارم که از چگونه باز ذکر همه آن ناتوانم و این نیز تقلایی دیگر است برای بالا آوردن و ارضای احساسهای درونیم از مرگ و گذر زمان که به زیبایی یک کور و همانند بیسوادی امضا پشت امضا بر صفحه نقاشیهایش میکشد و در جواب همه آنها چه زیبا در ناشنوا بودنش جیغ و داد میزند و همه را از خود دور میکند, دوری که در انتها تنها همه در آن غرق میشوند. براستی شاید بتوان خود را از مرگ رهاند و یا دور کرد اما چطور میخواهی تو خود را از مرگ دور کنی زمانی که خود با هرقدم که از او فرار میکنی در پی ات میتازد و نزدیکتر میشود؟
کاش بعضی چیزها مانند تو راحت بود به مانند دود عود زیبا...

ساکو شجاعی 96/7/20


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز